ای دعـا گشتـه دعـا بـا نفـس روح فزایت
وی اجـابت زده هنگـام دعـا بوسه به پایت
چشم اربـاب کـرم از همه سو باز به دستت
دست اربـاب دعـا بستـه بـه دامـان ولایت
عاشق خُلق نکویت همه جا دوست و دشمن
دشمن و دوست کند از دل و جان مدح و ثنایت
کثـرت خلـق الهـی همـه از یمـن وجودت
وسعت مـلک خداونـد بود صحن و سرایت
مصحف تو که زبـور و صحف آل رسول است
وحـی مُنزَل بُـوَد ای روح مناجـات، دعایت
تـو گـل سرسبـد گلشـن کشتـی نجــاتی
رخ گـل انداختــه از بوسـ? مصباح هدایت
گــره از کـار فـروبستــ? عالم تـو گشایی
گر چه بسته است به زنجیر، ید عقدهگشایت
ملک و جن و بشر، ارض و سما گوش، سراپا
تا دل شب شنوند از لب جانبخش، صدایت
حلقـ? سلسلهها یکســره در حلق? ذکرت
به فلک مـیرسد از حلقـ? زنجیـر، ثنایت
گل لبخند تو بر سنگ لب بام، عجیب است
با وجودی که کند سنگ عدو گریه برایت
تو پیـامآور خــون گلـوی خـون خـدایی
بـوده در کربوبلا مقتل خون غار حرایت